خواهشا ارشدتونو  آموزش محور کنید

امروز قراره پروپوزالمو تحویل بگیرم .مادرم میگه امروز یکی از روزای مهم زندگیته ومن از خودم می پرسم چرا روزهای مهم زندگی من انقد سخت وپرچالش وتلخن . چرا روز مهم زندگی من نباید روز عروسی ،نامزدی یا حتی رسیدن به عشقم باشه .باید اعتراف کنم که این روزا فقط منتظر معجزه ام وهدف خاصی هم ندارم .اگرچه تلاش می کنم خودمو شاد نشون بدم یا حداقل از افسردگی خودم جلوگیری کنم ولی حقیقتا حس می کنم هیچ دلخوشی توی زندگی ندارم . من نمونه یه ادم موفقیم که شاد نیست .کلی مسِولیت وپیشرفت در کار وعضویت در بنیاد نخبگان و معدل بالا و .........ولی هیچکدوم از اینا دلیل نمیشه که حس کنم خوشبخت وخوشحالم . چون یه زندگی عاطفی ،رباتیک وخالی از عشق دارم .بعضی وقتها به زن های خانه داری که با عشق به شوهر وبچه هاشون نگاه می کنن حسودیم میشه و ارزو می کنم که ای کاش می شد همه افتخاراتمو بدم تا یه لحضه جای اونا باشم . بله زندگی مدرن این شکلیه.تو موفقی ولی شاد نیستی .همه چیز داری ولی آرامش نداری . اوضاع منم همینه .کوله باری از مسِولیت وتحصیلاتو به دوش می کشم وبزارید اینجا اعتراف کنم که 1-زیادی سر خودمو شلوغ کردم 2- برداشتن پایان نامه بدترین تصمیم زندگیم تا حالا بوده .من اولش اموزش محور کرده بودم ارشدمو ولی یهو طی اقدام جو گیرانه ای به پژوهش محور تغییر دادمش  وبا این کار آرامش ،شادی وتنهایی نابمو زیر پا گذاشتم .برگشتم به خونه پدری و والدین محترم لحضه ای از داغون کردن اعصاب بنده دست نکشیدند . فشاری که از طرف خانواده روی دوشمه با هیچ چیز توی این دنیا قابل مقایسه نیس .شب وروز ازم می پرسن پایان نامت چی شد ؟نرو سر کار .به درست برس .حالا مدرکتو بگیری واست کار پیدا میشه و سایر مرخرفاتی که توی ذهن هر والدین ایرانی هست ....رییسم اومد ...فعلا خداحافظ

شرح روزانه ی کارمندی که نت اداره شان قطع بود

نشسته ام توی شزکت . نت ضعیف است (بهانه همیشگی کارمندان در سراسر کشور)برای تحلیل سایت باید فیلتر شکن داشته باشم وخوشبختانه صفحه ی خرید فیلتر شکن باز نمی شود . حالا چرا خوشبختانه . به دو دلیل :1- اینکه  من کار با رمز پویا وخرید اینترنتی با کارت را بلد نیستم وآبرویم جلوی همه می رود 2- اگر سایت باز شود وبه فرض محال من بتوانم فیلتر شکن را بخرم تا ظهر باید عین یک حیوان درازگوشی که مورد بهره کشی قرار می گیره کار کنم وشماره سه اینکه شما  از مطالب پر بارم محروم می مونیدبنابراین الان قیافه جدی به خود گرفتم ومشغول وبلاگ نویسی هستم که لذتشو ببرید ....3

متفکر مصرف گرای همیشه مقروض

من کیستم ؟متفکر مصرف گرای همیشه مقروض . این یعنی چی ؟من عاشق جامعه شناسی هستم .نویسنده ام وتو دانشگاه روزنامه نگاری خوندم . یه مدت طولانی هم نقد اجتماعی می نوشتم .به همین دلیل خوب می دونم که مصرف گرایی آفت جان انسان مدرن است . در واقع ما در دنیایی زندگی می کنیم که مشروعیت خودمونو از کالاهایی که در اختیار داریم می گیریم وبی وقفه کار می کنیم که کالاهای جدیدی رو به دست بیاریم .ما در واقع اسیر چرخه ی باطل میل به مصرف هستیم .به زبان ساده :بلا نسبت عین خر کار کن تابتونی فلان چیزو بخری .وقتی که فلان چیزو خریدی رضایت لحضه ای به دست میاری .ولی دو روز بعدش یه کالای دیگه چشمتو می گیره ودوباره تمام وقت کار می کنی که بتونی اون کالا رو داشته باشی .بله همه ی ما ادمای قرن بیست ویک یه جورایی بنده وبرده ی کالاها شدیم . همه مسخ تبلیغات وتکنیک های جدید بازاریابی شدیم وعطش سیری ناپذیری برای رفع نیازهای کاذب داریم .خب بالطبع منم یکی از همین آدمام که باچرخیدن تو شبکه های اجتماعی به ویژه اینستاگرام کالاهای جدید چشممو می گیرن و منم با توجه به حقوق چندرغاز تولید محتوا(کلمه ای 25 تاتک تومن )مجبور به خر کاری می شم وکلا نظریه های روشنفکرانه تو ذهنمو از یاد می برم .بعدم فلان جنس رو می خرم و چند روزی باهاش شادم .تازه می دونید نکته جالبش کجاست ؟من به درجه ای از اعتیاد رسیدم که دیگه نیازی به دیدن تبلیغات فریبنده ندارم . بلکه خودم به صورت کاملا آگاهانه گوگل وشبکه های اجتماعیو برای پیدا کردن یه کالای دیگه که نهایت آمال وآرزوها وبتم بشه زیر و رو می کنم واتفاقا همیشه هم تو این زمینه موفق می شم ...البته نیازهای من فقط به فلان مانتو وروسری (دیگه کمدم جا نداره )محدود نمی شه .بلکه از وقتی با مدیتیشن وانرژی درمانی آشنا شدم همش دنبال فایل های سابلیمنال و دوره های اموزشی می گردم و دلم میخاد خونه رو با چراغ سنگ نمک وجاشمعی وجاعودی (به قول داداشم وسایل جادوگری )پر کنم .اخرشم وقت نمی کنم هیچ کدوم از فایلا رو کامل گوش بدم . حالا یه عده از مصرف گراها هستن که صبر می کنن تا پس اندازشون به اندازه اون کالا بشه .ولی من هزار ماشاللله پیش پیش میرم به استقبال اون کالا و اینطوری میشه که همیشه به مادرم بدهکارممی دونید این حالت بدیش چیه ؟ینی بدی ها ومعایبش چیه ؟شماره یک :همش ماشین حساب دستته تا پول پروژه ها رو حساب کنی وشبا از فکروخیال قرضات خوابت نمی بره شماره دو :خودت می دونی که چقد احمقی وبازیچه ی دنیای مدرن شدی شماره 3:این تناقض ها همیشه آزارت میده .البته باید بگم که وجود من پر از تناقضه .میگن هر آدمی برای خودش یک جهانه .اما خب من باتوجه به تناقضات درونی وحول وقوه ی الهی برای خودم یک کهکشانم ....

برنامه زندگی تنبلی به نام من (شرح یک دور باطل )

چه کاری جذاب تر از اینکه لپ تاب را توی شرکت روی پایت بگذاری ،قیافه جدی به خودت بگیری وبه جای کار کردن روی پروژه های صنعتی بی روح وبلاگت را بنویسی .انصاقا این کار چیه که ذات آدمی (به ویژه خودم )تا این حد باهاش بیگانه اس و اینکه چرا آدم با استعدادی مثل من انقدر به بطالت وگذران وقت به کارهای بیهوده علاقه مند است . برنامه زندگی من به شرح زیر است :

9-1 شرکت

1-2 ناهار

2-5/30 خواب

5/30 تا 7 کش دادن عضلات ...

7تا 7ونیم نماز

تا 9 ....ورزش

10 شام

10 تا11:30 مدیتیشن برای جلوگیری از هجوم غم و افسردگی به روح حساس ونازکم

11:30 تا 12 نماز وامادگی برای خواب

12 تا2 غلت زدن توی رخنخواب و پرسیدن سوالات بی سروته ام از گوگل (این سوالات هیچ نقشی توی زندگی من دارند )

2تا 5/30 خواب به همراه چاشنی کابوس(چون غیر ممکنه من شبی خواب نبینم ازبس که تخیلم قوی و ذهنم آشفته اس )

5/30 نمازصبح در اوج خواب آلودگی

8/30 بیدارشدن از خواب ،خوردن صبحانه زورکی وفرستادن لعنت به نیاز مالی واین جهان گذران

آیا به نظر شما هم من عمرمو به بطالت می گذرونم ؟مگه چی میشه که بیشترساعتای عمرت خودتو کش بدی ؟

 

خبر خبر خبردار

تو این مدت کلی اتفاق افتاده یادتون باشه بیام براتون تعریف کتم .....از این اتفاقای کوچیک وساده که تو زندگی هر دختری میفتن .....

یه روز خوب میاد

یه روز خوب بالاخره میاد .توجه کنید روز خوب بالاخره میاد .ما نمیاریمش .کرونا یه بار برای همیشه به ما ادما ثابت کرد که چقد ضعیف وناتوانیم .پس باید منتظر طلوع خورشید موند .شاید بتونی تو تاریکی شب شمع روشن کنی .اما اون شمع نه نور روزو داره نه گرماشو . من نمی گم ادم اختیار نداره .حرف من اینه ادم باید درعین اختیار تسلیم خواست خدا باشه .این مهم ترین درسیه که زندگی بهم یاد داد . کلی براش بها دادم ...هی دختر تسلیم باش تابرنده بشی

پ ن :چقد این مدت دلم برای نوشتن تنگ شده بود . امان از کارای شرکت وپایان نامه ....بازگشت دوباره ام به عرضه ی وبلاگ نویسی بهتون تبریک میگم ....

ما همه حیوانیم

من کیستم ؟تنها نقطه ی روشن زندگی خودم .هاله ی نور در میان تاریکی .تنها زیبایی در میان این همه زشتی . تکه ای از خدا در جهنم . می دانم که اینطور حرف زدن درباره ی خودم ،خود پسندی محض است .اما اگر ادمهایی را که وارد زندگی من شدند را بشناسید متوجه می شوید  راست می گویم . در زندگی من سه مرد بودند .یکی گرگ ،یکی کوسه ویکی روباه .گرگ اولین عشق من توی زندگی بود .عشق دوران نوجوانیم .خطرناک بود اما قبل از حمله دندان نشان می داد .رو راست بود وبی نهایت زیبا .ادم دومی که خودش را پرت کرد توی زندگیم ،کوسه بود . خطرناک ،بی صدا ،موذی .طوری مرا احاطه کرد که راه فراری نداشتم . می دانی شاید توی جنگل کسی صدایت را بشنود اما ته اقیانوس حتی نمی توانی فریاد بزنی .این بار بحث مسایل عاطفی ساده نبود . بحث س.ا.ج بود .اتفاقی که به کابوس همیشگیم تبدیل شد. نفرسوم همانی که همیشه درباره او حرف می زنم روباه.حیله گر ،بی دل وجرات ودایما در حال فرار وپنهان شدن .اما کم خطر . شیرین زبان ،دو رو وخالی بند . من ،گربه ی خانگی لوسی که به ناملایمات وپرسه زنی درخیابان وسختی کشیدن عادت نداشت .اما سرنوشت مثل یک صاحبخانه بی رحم او را در فصل زمستان وسط خیابان رها کرد . من حالا کیستم .گربه خیابانی با هزار ویک زخم روی بدن وهفت جان . موجود نا میرا وخوی کرده به سیاهی شب .ملکه ی تاریکی . گربه ای که از میان سگهای ولگرد خرامان خرامان عبور می کند .گربه ای که به ادمها دهن کجی می کند وفیف می کشد . این روح من است .روحی که تاریکی قلمرو ان است وچشمانی که حالا راه خود را در اوج ظلمات پنهان می کند .زخمی اما هنوز زیبا.سرکش ومبارز .من گربه ی اشرافی ام .گربه ی رها شده در خیابان که با وجود گرد وغبار  وزباله گردی همچنان زیبا وبا شکوه است . تو چه حیوانی هستی ؟همه ی ما حیوان درون داریم .تناسخ واقعیت دارد . زندگی قبلی ،زندگی بعدی .ما فقط انسان نیستیم. ما همه حیوانیم.

قلبم مال خودم است .....

شاد.شاد .عمیقا شاد .این حال من است. این حال من است بعد از خواندن کتابهای فردریک بکمن.بعد از وقت گذرانی با دوستانم .بعد از فکر نکردن به تو ورها کردن خواستنت ومهم تر از همه بعد از اینکه فهمیدم هنوز هم ادمهایی در این دنیا هستند که می توانند به دل وجانم بنشینند واز صحبت کردن با انها لذت ببرم .این یعنی دیگر دوران سلطنتت بر قلبم به پایان خود رسیده وبالاخره دروازه قلب من باز شده . اصلا مهم نیس که این ادم کیست  وچطور با او اشنا شدم .حتی مهم نیست که از من خوشش امده یا نه .مهم این است که دیگر عشق تو نمی تواند چشمانم را کور کند ومن پس از سالها می توانم اطرافم را درست ببینم .نه تنها اطرافم را ،بلکه درونم را .ارزشمندیم را ،قلب مهربانم را . خودم را . خود خاص ومنحصر به فردم را . من امشب شاد ترینم چون بالاخره سرزمین حاصلخیز قلبم را از تو پس گرفتم و این یک پیروزی بزرگ است . مالکیت قلبم مبارکم باشد........

من عاقل شدم

شمس تبریزی در چهل قاعده ی خود گفته برای هر کس یک زمان عاشق شدن است ویک زمان مرگ. اما من می گویم برای هر ادمی یک زمان عاقل شدن است ویک زمان مرگ .می دانی چه می گویم. از روزی که عاقل شوی رسما مردی  ومن در 25 سالگی عاقل شدم ......

کاراموزی یا بیگاری

ساعت 9 صبح است ومن سرکارم. رییس وهمسر محترمش در خواب نازند وزودتر از 10 سروکله شان پیدا نمی شود .من هم حوصله کار کردن ندارم. نشسته ام اینجا ودارم وبلاگ می نویسم .البته کاری که انجام می دهم هم چندان مفید نیست. اول اینکه تبدیل شده ام به ماشین تایپ.دوم اینکه هیچ پولی بابت کارم دریافت نمی کنم وسوم اینکه مجبورم صبح زود از گرمای دلنشین تختخواب دل بکنم واین سرنوشت ادمی است که 6 سال دریکی از بهترین دانشگاه های ایران درس خوانده .اگرچه که مهارت آموزی عیب نیس اما ای کاش توی دانشگاه به ما درس عملی می دادند که مجبور نباشم بعد تحصیل دنبال مهارت آموزی بدوم یا حداقل وضعیت کاری طوری بود که توی رشته خودم مشغول به کار می شدم وپایم به حوزه ی آی تی باز نمی شد.اخر من ادمی نیستم که بتوانم ساعتها پشت سیستم بنشینم . حتی دورکاری وفریلنسینگ راهم امتحان کردم .آن هم یک نوع بیگاری مدرن با اسم ورسم شیک است. بنابراین بهترین کار همان کار استخدامی با حداقل ساعت کاری مفید است که آن هم لازمه اش درس خواندن برای ازمون استخدامی واسترس گرفتن است. کلا هر طور که بخواهی نگاه کنی ،کارکردن سخت وبغرنج است ومن هم اگر پول به اندازه کافی داشتم قطعا کار نمی کردم و فقط از زندگیم لذت می بردم .تمام روز را در طبیعت می گذراندم وکتابهای موردعلاقه ام را می خواندم وساعتها یوگا می کردم .می دانی اگرچه می گویند کار جوهر آدمی است . رییسم رسید.خداحافظ